بگذار کمی قد بکشم..
بگذار کمی قد بکشم
نظرات شما عزیزان:
پنجه های پاهای خسته ام
توان یاری دادنم را ندارند تا دیدن آنسوی تو
بگذار از ورای تو جهان را بنگرم
بگذار بی داغِ نگاهت، بنگرم آسمان را
بگذار بی حضورِ تو، نظاره کنم مردمم را
بگذار بی تو، قدم بزنم شهرِ درونم را
بگذار بی تو باشم
سنگینم
گویی
مردگان را از ازل در من دفن کرده اند
گویی
زندگان در من میخورند و می خوابند و به گند می کشند بودن را
سنگینم
عقربه ها از من میگذرند و تراشیده می شوم مدام
گسترده شده ام
از شرق تا غرب
از شمال تاجنوب
انگار نه انگار که نیستم
انگار نه انگار که نبوده ام هرگز
انگار نه انگار
گویی شفیره ای سمج
درونم
مدام می جود
مدام پیله می بندد
مدام تبدیل می شود به شفیره ای دیگر
فربه تر
جونده تر
مدام پوست می اندازد
وسیع می شود
و مرا وادار میکند کش بیایم
به وسعت بیهودگی اش